Previous
Next
تازه های نشر
جدید ها
- جدید ها
- محبوب ها
- تخفیف ها
کتاب های نشر شب چله
پرفروش ها
جدید ها
- جدید ها
- محبوب ها
- تخفیف ها
کم و ناگهانی بهاره سلطانی
ریال400.000
عشق زیستن کمال یالچین مترجم: دنیا میرزایی
ریال1.100.000
برگی چند از دفترِ پاییز کاظم ساداتاشکوری
ریال600.000
تربچه
ریال550.000
یک صبح پائیزی، در هوایی شدیداً مرطوب، لایه شفافِ قطرات شبنم از تیغههای علف و کاشیهای سقف آویزان بود. برگهای درخت چتری آفتابی شروع کرده بودند به زرد شدن؛ زنگ آهنی زنگزده آویخته از شاخهای نیز غرق در ژاله بود. رهبر گروه تولید که کتی لایهدار از شانههایش آویزان بود، با نان تخت ذرت در یکدست و تره فرنگی پوست کلفت در دست دیگرش، آهسته آهسته به طرف زنگ راه افتاد. وقتیکه به زنگ رسید، دستانش خالی بود، اما گونهها پفکرده مثل موش صحرایی که آذوقه پائیزی را دوان دوان میبرد. او یکدفعه دسته را به سمت زنگ کشید که محکم دنگ دنگ دنگ زنگ خورد. مردم پیر و جوان به کوچهها سرازیر شدند و در زیر زنگ جمع شدند، با چشمانی ثابت بر رهبر گروه، مانند اجتماع عروسکهای خیمهشببازی. او به سختی آبِ دهان را قورت داد و دهانِ با ته ریش مدورش را با آستیناش پاک کرد. تمام چشمها آن دهان را که باز شد مشاهده کردند – که سیلابی دشنام از آن بیرون ریخت: من خدمت اون آدمای احمق "کمون" که یه روز دو تا سنگ کار و یه روز دیگه دو تا نجار ما رو میبرن میرسم. او به سمت یک جوان بلند قد و چهارشانه چرخید. به او گفت: اوستا، اونا دارن نیروی کار ما رو متلاشی میکنن. کمون نقشه داره که دریچه آببند پشت دهکده رو پهن کنه، هر تیمی باید براشون یه سنگ کار و یه کارگر غیر ماهر بفرسته. این موضوع شامل تو هم میشه.
سنگکار جوان خوشقیافه ابروهای سیاه و دندانهای سفید داشت، تباینی که به او رفتاری قهرمانی میبخشید. تکان ملایم سرش دستهای از موهایش که روی پیشانیاش افتاده را به پشت برگرداند. درحالیکه با لکنت صحبت میکرد، پرسید چه کسی کارگر غیر ماهر است.
رهبر گروه دستهای خود را جمع کرد، انگار که از خودش به خشکی دفاع میکرد و چشمانش را مانند گردونههای آتش چرخاند. با صدای گوش خراش گفت: یه زن بیشتر سر در میاره، ولی به اونا برای پنبهچینی احتیاج داریم و فرستادن یه مرد ضایع کردن نیروی بدنی یه؛ به اطراف نگاه کرد و نگاهش به دیوار افتاد. پسری ده ساله یا کمی بیشتر در گوشهای ایستاده بود. پابرهنه و تا کمر لخت، فقط شورتی بلند، گلوگشاد و سبزِ راه راه تنش بود که به لکههای خون خشکیده و سبزی علف آغشته بود. شورت تا زانوانش میرسید، بالای نرمه ساقه پا با زخمهای براق.
فقط یک کلمه عشق_نوسینده:ویشوندرا سین تومار_مترجم: محمدصادق رئیسی
ریال500.000
کوچ چکاو ح… ستاره شناس
ریال2.500.000
هنوز هم حسین اعتمادزاده
ریال1.700.000
پنج و سی وسه دقیقه/ پیمان یوسفخواه رودسری
یک صبح پائیزی، در هوایی شدیداً مرطوب، لایه شفافِ قطرات شبنم از تیغههای علف و کاشیهای سقف آویزان بود. برگهای درخت چتری آفتابی شروع کرده بودند به زرد شدن؛ زنگ آهنی زنگزده آویخته از شاخهای نیز غرق در ژاله بود. رهبر گروه تولید که کتی لایهدار از شانههایش آویزان بود، با نان تخت ذرت در یکدست و تره فرنگی پوست کلفت در دست دیگرش، آهسته آهسته به طرف زنگ راه افتاد. وقتیکه به زنگ رسید، دستانش خالی بود، اما گونهها پفکرده مثل موش صحرایی که آذوقه پائیزی را دوان دوان میبرد. او یکدفعه دسته را به سمت زنگ کشید که محکم دنگ دنگ دنگ زنگ خورد. مردم پیر و جوان به کوچهها سرازیر شدند و در زیر زنگ جمع شدند، با چشمانی ثابت بر رهبر گروه، مانند اجتماع عروسکهای خیمهشببازی. او به سختی آبِ دهان را قورت داد و دهانِ با ته ریش مدورش را با آستیناش پاک کرد. تمام چشمها آن دهان را که باز شد مشاهده کردند – که سیلابی دشنام از آن بیرون ریخت: من خدمت اون آدمای احمق "کمون" که یه روز دو تا سنگ کار و یه روز دیگه دو تا نجار ما رو میبرن میرسم. او به سمت یک جوان بلند قد و چهارشانه چرخید. به او گفت: اوستا، اونا دارن نیروی کار ما رو متلاشی میکنن. کمون نقشه داره که دریچه آببند پشت دهکده رو پهن کنه، هر تیمی باید براشون یه سنگ کار و یه کارگر غیر ماهر بفرسته. این موضوع شامل تو هم میشه.
سنگکار جوان خوشقیافه ابروهای سیاه و دندانهای سفید داشت، تباینی که به او رفتاری قهرمانی میبخشید. تکان ملایم سرش دستهای از موهایش که روی پیشانیاش افتاده را به پشت برگرداند. درحالیکه با لکنت صحبت میکرد، پرسید چه کسی کارگر غیر ماهر است.
رهبر گروه دستهای خود را جمع کرد، انگار که از خودش به خشکی دفاع میکرد و چشمانش را مانند گردونههای آتش چرخاند. با صدای گوش خراش گفت: یه زن بیشتر سر در میاره، ولی به اونا برای پنبهچینی احتیاج داریم و فرستادن یه مرد ضایع کردن نیروی بدنی یه؛ به اطراف نگاه کرد و نگاهش به دیوار افتاد. پسری ده ساله یا کمی بیشتر در گوشهای ایستاده بود. پابرهنه و تا کمر لخت، فقط شورتی بلند، گلوگشاد و سبزِ راه راه تنش بود که به لکههای خون خشکیده و سبزی علف آغشته بود. شورت تا زانوانش میرسید، بالای نرمه ساقه پا با زخمهای براق.
نوه ی جناب سرهنگ / سجاد صابر
بابا سارتر_نویسنده :علی بدر_ترجمه: ستار جلیل زاده – ن. مولانی
ریال700.000
مرثیه های سیر – نویسنده: مو یان – مترجم : ناصر کوه گیلانی – ویراستار: فریده قبادی
ریال2.400.000
گهرنامه(کلیله و دمنه منظوم)حسینعلی مددی
ریال1.900.000
نمایشنامه قائممقام/ فیض شریفی
ریال400.000
عشق پنهان/ ملّا دِمیرل مترجم: دنیا (معصومه) میرزایی
ریال550.000
خواب های زنی مرده محمدرضا براری
ریال400.000
رمان شاندر / فاطمه صحرایی
ریال3.200.000
شکل های امروز ترانه نویسی _ جریان شناسی، سبکشناسی و آسیبشناسی یک قرن ترانهسرایی در ایران/ محمدرضا یار
ریال1.300.000
شب والپورگیس یا گامهای فرمانده/وندیکت یروفییف/مترجم: دکتر علی تسلیمی
ریال1.100.000
تربچه
ریال550.000
یک صبح پائیزی، در هوایی شدیداً مرطوب، لایه شفافِ قطرات شبنم از تیغههای علف و کاشیهای سقف آویزان بود. برگهای درخت چتری آفتابی شروع کرده بودند به زرد شدن؛ زنگ آهنی زنگزده آویخته از شاخهای نیز غرق در ژاله بود. رهبر گروه تولید که کتی لایهدار از شانههایش آویزان بود، با نان تخت ذرت در یکدست و تره فرنگی پوست کلفت در دست دیگرش، آهسته آهسته به طرف زنگ راه افتاد. وقتیکه به زنگ رسید، دستانش خالی بود، اما گونهها پفکرده مثل موش صحرایی که آذوقه پائیزی را دوان دوان میبرد. او یکدفعه دسته را به سمت زنگ کشید که محکم دنگ دنگ دنگ زنگ خورد. مردم پیر و جوان به کوچهها سرازیر شدند و در زیر زنگ جمع شدند، با چشمانی ثابت بر رهبر گروه، مانند اجتماع عروسکهای خیمهشببازی. او به سختی آبِ دهان را قورت داد و دهانِ با ته ریش مدورش را با آستیناش پاک کرد. تمام چشمها آن دهان را که باز شد مشاهده کردند – که سیلابی دشنام از آن بیرون ریخت: من خدمت اون آدمای احمق "کمون" که یه روز دو تا سنگ کار و یه روز دیگه دو تا نجار ما رو میبرن میرسم. او به سمت یک جوان بلند قد و چهارشانه چرخید. به او گفت: اوستا، اونا دارن نیروی کار ما رو متلاشی میکنن. کمون نقشه داره که دریچه آببند پشت دهکده رو پهن کنه، هر تیمی باید براشون یه سنگ کار و یه کارگر غیر ماهر بفرسته. این موضوع شامل تو هم میشه.
سنگکار جوان خوشقیافه ابروهای سیاه و دندانهای سفید داشت، تباینی که به او رفتاری قهرمانی میبخشید. تکان ملایم سرش دستهای از موهایش که روی پیشانیاش افتاده را به پشت برگرداند. درحالیکه با لکنت صحبت میکرد، پرسید چه کسی کارگر غیر ماهر است.
رهبر گروه دستهای خود را جمع کرد، انگار که از خودش به خشکی دفاع میکرد و چشمانش را مانند گردونههای آتش چرخاند. با صدای گوش خراش گفت: یه زن بیشتر سر در میاره، ولی به اونا برای پنبهچینی احتیاج داریم و فرستادن یه مرد ضایع کردن نیروی بدنی یه؛ به اطراف نگاه کرد و نگاهش به دیوار افتاد. پسری ده ساله یا کمی بیشتر در گوشهای ایستاده بود. پابرهنه و تا کمر لخت، فقط شورتی بلند، گلوگشاد و سبزِ راه راه تنش بود که به لکههای خون خشکیده و سبزی علف آغشته بود. شورت تا زانوانش میرسید، بالای نرمه ساقه پا با زخمهای براق.
برگی چند از دفترِ پاییز کاظم ساداتاشکوری
ریال600.000
عشق زیستن کمال یالچین مترجم: دنیا میرزایی
ریال1.100.000
کم و ناگهانی بهاره سلطانی
ریال400.000
پنج و سی وسه دقیقه/ پیمان یوسفخواه رودسری
یک صبح پائیزی، در هوایی شدیداً مرطوب، لایه شفافِ قطرات شبنم از تیغههای علف و کاشیهای سقف آویزان بود. برگهای درخت چتری آفتابی شروع کرده بودند به زرد شدن؛ زنگ آهنی زنگزده آویخته از شاخهای نیز غرق در ژاله بود. رهبر گروه تولید که کتی لایهدار از شانههایش آویزان بود، با نان تخت ذرت در یکدست و تره فرنگی پوست کلفت در دست دیگرش، آهسته آهسته به طرف زنگ راه افتاد. وقتیکه به زنگ رسید، دستانش خالی بود، اما گونهها پفکرده مثل موش صحرایی که آذوقه پائیزی را دوان دوان میبرد. او یکدفعه دسته را به سمت زنگ کشید که محکم دنگ دنگ دنگ زنگ خورد. مردم پیر و جوان به کوچهها سرازیر شدند و در زیر زنگ جمع شدند، با چشمانی ثابت بر رهبر گروه، مانند اجتماع عروسکهای خیمهشببازی. او به سختی آبِ دهان را قورت داد و دهانِ با ته ریش مدورش را با آستیناش پاک کرد. تمام چشمها آن دهان را که باز شد مشاهده کردند – که سیلابی دشنام از آن بیرون ریخت: من خدمت اون آدمای احمق "کمون" که یه روز دو تا سنگ کار و یه روز دیگه دو تا نجار ما رو میبرن میرسم. او به سمت یک جوان بلند قد و چهارشانه چرخید. به او گفت: اوستا، اونا دارن نیروی کار ما رو متلاشی میکنن. کمون نقشه داره که دریچه آببند پشت دهکده رو پهن کنه، هر تیمی باید براشون یه سنگ کار و یه کارگر غیر ماهر بفرسته. این موضوع شامل تو هم میشه.
سنگکار جوان خوشقیافه ابروهای سیاه و دندانهای سفید داشت، تباینی که به او رفتاری قهرمانی میبخشید. تکان ملایم سرش دستهای از موهایش که روی پیشانیاش افتاده را به پشت برگرداند. درحالیکه با لکنت صحبت میکرد، پرسید چه کسی کارگر غیر ماهر است.
رهبر گروه دستهای خود را جمع کرد، انگار که از خودش به خشکی دفاع میکرد و چشمانش را مانند گردونههای آتش چرخاند. با صدای گوش خراش گفت: یه زن بیشتر سر در میاره، ولی به اونا برای پنبهچینی احتیاج داریم و فرستادن یه مرد ضایع کردن نیروی بدنی یه؛ به اطراف نگاه کرد و نگاهش به دیوار افتاد. پسری ده ساله یا کمی بیشتر در گوشهای ایستاده بود. پابرهنه و تا کمر لخت، فقط شورتی بلند، گلوگشاد و سبزِ راه راه تنش بود که به لکههای خون خشکیده و سبزی علف آغشته بود. شورت تا زانوانش میرسید، بالای نرمه ساقه پا با زخمهای براق.
نوه ی جناب سرهنگ / سجاد صابر
فقط یک کلمه عشق_نوسینده:ویشوندرا سین تومار_مترجم: محمدصادق رئیسی
ریال500.000
بابا سارتر_نویسنده :علی بدر_ترجمه: ستار جلیل زاده – ن. مولانی
ریال700.000
مرثیه های سیر – نویسنده: مو یان – مترجم : ناصر کوه گیلانی – ویراستار: فریده قبادی
ریال2.400.000
گهرنامه(کلیله و دمنه منظوم)حسینعلی مددی
ریال1.900.000
عشق پنهان/ ملّا دِمیرل مترجم: دنیا (معصومه) میرزایی
ریال550.000
خواب های زنی مرده محمدرضا براری
ریال400.000
رمان شاندر / فاطمه صحرایی
ریال3.200.000
کوچ چکاو ح… ستاره شناس
ریال2.500.000
هنوز هم حسین اعتمادزاده
ریال1.700.000
شکل های امروز ترانه نویسی _ جریان شناسی، سبکشناسی و آسیبشناسی یک قرن ترانهسرایی در ایران/ محمدرضا یار
ریال1.300.000
روخان / معصومه برنجکار
ریال900.000
تغییر/ محمدرضا یار
ریال700.000
سنگ به سنگ / یون فوسه / مترجم: مهشید کشاورز
ریال900.000
روایت شناسی سه سطحی ژرار ژنت بررسی و تطبیق دو رمان «رویای تبت» و «من او را دوست میداشتم» زهره غلامی نویسنده و پژوهشگر حوزه تئاتر، رسانه و ادبیات داستانی
ریال700.000
مجموعه نمایشنامه نیلوفرهای آبی( چاپ دوم) نویسنده: زهره غلامی
ریال800.000
ندرت ناگوار مرگ (چاپ سوم) حنیف خورشیدی
ریال1.100.000
یهودایی دیگر/ محسن ذبیح پور
ریال400.000
نمایشنامه قائممقام/ فیض شریفی
ریال400.000
شب والپورگیس یا گامهای فرمانده/وندیکت یروفییف/مترجم: دکتر علی تسلیمی
ریال1.100.000
فاصله/ فیض شریفی/اشعار سپید – نیمایی (سال 98-97)
ریال1.100.000
عزلت ازلی/ فیض شریفی/اشعار سپید ـ نیمایی (سال 1402ـ1399)
ریال1.100.000
رقص هانتینگتون/محمدرضا یار/نمایشنامه
ریال800.000
جایی به نامِ دورتر/ ابوالفضل پاشا/نشر شب چله
ریال950.000
اینستاگرام نشر:
nashr.shabecheleh@
nashr.shabe.cheleh@
تهران
خیابان رودکی نرسیده به خیابان آزادی پلاک 889 واحد5
ایمیل: nashr.shabecheleh@yahoo.com
09120349372
گیلان
تماس با ما
ارتباط جهت مشاوره
کلاچای میدان مطهری ساختمان بهناد طبقه دوم واحد202
ایمیل: nashr.shabecheleh@gmail.com
09358324563