Showing 13–24 of 82 results

تبعید صدا واجارگاهی

ریال650.000
  نمی‏ دانست خرمالوها کجای بی‌تابی را سر کشیده ‏اند که تشنه به زمین می‌افتند! کمی از اندوه را تبانی

تربچه

ریال550.000
یک صبح پائیزی، در هوایی شدیداً مرطوب، لایه شفافِ قطرات شبنم از تیغه‌های علف و کاشی‌های سقف آویزان بود. برگ‌های درخت چتری آفتابی شروع کرده بودند به زرد شدن؛ زنگ آهنی زنگ‌زده آویخته از شاخه‌ای نیز غرق در ژاله بود. رهبر گروه تولید که کتی لایه‏دار از شانه‌هایش آویزان بود، با نان تخت ذرت در یکدست و تره ‌فرنگی پوست‌ کلفت در دست دیگرش، آهسته ‌آهسته به‌ طرف زنگ راه افتاد. وقتی‌که به زنگ رسید، دستانش خالی بود، اما گونه‌ها پف‌کرده مثل موش صحرایی که آذوقه پائیزی را دوان‌ دوان می‌برد. او یک‌دفعه دسته را به سمت زنگ کشید که محکم دنگ دنگ دنگ زنگ خورد. مردم پیر و جوان به کوچه‌ها سرازیر شدند و در زیر زنگ جمع شدند، با چشمانی ثابت بر رهبر گروه، مانند اجتماع عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی. او به ‌سختی آبِ دهان را قورت داد و دهانِ با ته‌ ریش مدورش را با آستین‏اش پاک کرد. تمام چشم‌ها آن دهان را که باز شد مشاهده کردند – که سیلابی دشنام از آن بیرون ریخت: من خدمت اون آدمای احمق "کمون" که یه روز دو تا سنگ‌ کار و یه روز دیگه دو تا نجار ما رو می‏برن می‏رسم. او به سمت یک جوان بلند قد و چهارشانه چرخید. به او گفت: اوستا، اونا دارن نیروی کار ما رو متلاشی می‏کنن. کمون نقشه داره که دریچه آب‌بند پشت دهکده رو پهن کنه، هر تیمی باید براشون یه سنگ ‌کار و یه کارگر غیر ماهر بفرسته. این موضوع شامل تو هم می‏شه. سنگ‏کار جوان خوش‌قیافه ابروهای سیاه و دندان‌های سفید داشت، تباینی که به او رفتاری قهرمانی می‌بخشید. تکان ملایم سرش دسته‌ای از موهایش که روی پیشانی‌اش افتاده را به پشت برگرداند. درحالیکه با لکنت صحبت می‌کرد، پرسید چه کسی کارگر غیر ماهر است. رهبر گروه دست‌های خود را جمع کرد، انگار که از خودش به خشکی دفاع می‌کرد و چشمانش را مانند گردونه‌های آتش چرخاند. با صدای گوش‌ خراش گفت: یه زن بیشتر سر در میاره، ولی به اونا برای پنبه‌چینی احتیاج داریم و فرستادن یه مرد ضایع کردن نیروی بدنی یه؛ به اطراف نگاه کرد و نگاهش به دیوار افتاد. پسری ده ساله یا کمی بیشتر در گوشه‌ای ایستاده بود. پابرهنه و تا کمر لخت، فقط شورتی بلند، گل‌وگشاد و سبزِ راه‌ راه تنش بود که به لکه‌های خون خشکیده و سبزی علف آغشته بود. شورت تا زانوانش می‌رسید، بالای نرمه ساقه پا با زخم‌های براق.

تغییر/ محمدرضا یار

ریال700.000
بیدار می‌شوم تکّه‌هایم را از روی تختم جمع می‌کنم می‌ایستم جلوی آینه و هرچه این ویرانه را مرتب می‌کنم فایده‌ای

تو چرا این همه زن بودی؟ فیض شریفی نشر شب چله

ریال1.300.000
«و عشق»   و عشق میلاد مردی بود که هیچ‌وقت به دنیا نیامد…   «سهمناک‌ترین حادثه‌ی قرن»   از پشت

جایی به نامِ دورتر/ ابوالفضل پاشا/نشر شب چله

ریال950.000
11 ازدحام رفت‌وآمد و همهمه ساعتی‌ست که این‌ها ببین قهوه‌خانه را پُر کرده‌اند.   چه حرف‌های رکیک و چه دُش‌نام‌ها

خاطراتِ خاطره / خاطره حسن‌زاده داودی

ریال700.000
بریم به ۲۱ سال قبل یعنی زمانی که من ۵ سالم بود یهو بهم خبر دادن که دارم خواهر می‏شم،

خلاصه‏ ی جنون گزیده ‏ی رباعیات مولانا جلال ‏الدین محمد بلخی گزینش: کریم رجب ‏زاده

ریال850.000
رباعیات مولانا هم عاشقانه است، هم عارفانه و فلسفی. در تمام آن‏ها عشق و جنون، شور و شیدایی، و نگاه

خلوت حواریون نویسنده: محسن ذبیح پور

ریال400.000
  جنگ‌های صلیبی   با دیدن ابروهایت جنگ‌های صلیبی آغاز شد و به هرچه که تو را از من دور

خواب های زنی مرده محمدرضا براری

ریال400.000
روی بازوان خزر می ایستم اندام موج‌ها را فتح می کنم قلب گوش‌ماهی‌ها را خلوت نوعروسان دریایی را رفتارم مسیر

خودکشی-ادبی-میرهادی-کریمی

ریال750.000
  شیطان و نویسنده   دو- سه روزی بود که مغزِ آقای نویسنده ‏تاب برداشته بود و سخت هم ناراحتش

خورشید حجم

ریال700.000
سکوت تا سمت زیبای ماه پُشت حصار عصر هراس هر روزه را طی می کند سپیدی سیّال حسرت زلال را

خورشید حجم منصور خورشیدی چاپ دوم

ریال1.100.000
آواز اندوه کهنه ی کوهستان در لوح دیده هم بلور و هم خاکستر می ریزد همیشه و هموار آن گاه