به  سایت انتشارات شب چله خوش آمدید.
نشر شب چله نشر شب چله
ورود / عضویت
ورودایجاد یک حساب کاربری

رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟
لیست علاقه مندی ها
1 آیتم / ریال500.000
منو
نشر شب چله
1 آیتم / ریال500.000
  • صفحه اصلی
  • فروشگاه
  • وبلاگ
  • درباره ما
  • تماس با ما
ثبت اثر
پیشنهادات
View cart “فقط یک کلمه عشق_نوسینده:ویشوندرا سین تومار_مترجم: محمدصادق رئیسی” has been added to your cart.
برای بزرگنمایی کلیک کنید
Homeترجمه رمان مرثیه های سیر – نویسنده: مو یان – مترجم : ناصر کوه گیلانی – ویراستار: فریده قبادی
محصول قبلی
ندرت ناگوار مرگ - حنیف خورشیدی ریال800.000
بازگشت به محصولات
محصول بعدی
به دست کودک پاییز اکنون- اعظم دهقانی ریال1.100.000

مرثیه های سیر – نویسنده: مو یان – مترجم : ناصر کوه گیلانی – ویراستار: فریده قبادی

ریال2.400.000

مقایسه
افزودن به علاقه مندی
SKU: مرثیه های سیر - نویسنده: مو یان - مترجم : ناصر کوه گیلانی - ویراستار: فریده قبادی Category: ترجمه رمان Tag: مرثیه های سیر - نویسنده: مو یان - مترجم : ناصر کوه گیلانی - ویراستار: فریده قبادی
اشتراک گذاری
  • Description
  • Shipping & Delivery
Description

«گائو یانگ!»

آفتاب نیمروز سرسختانه می‌تابد؛ هوای غبارآلود، بوی گندِ سیرِ فاسد شده را، پس از دوره‌ای طولانی به خشکی آورد. دسته‌ای کلاغ‌ نیلی با خستگی آسمان را در نوردیده ‏اند، با انداختن برشِ سایه‌ای اسرارآمیز. وقتی به نخ کشیدنِ سیر میسر نبود، به‌صورت کُپه‌هایی قرار می‌دادند، همان‌طور که زیر آفتاب، پخته‏ و بوی‏گند می‌پراکند. گائو یانگ که ابروهایش در دو انتها به‌طرف پائین سُریده بود، به‌موازات میزی چمباتمه زده بود، با نگه‌ داشتنِ کاسه‏ای سوپِ‏ سیر و تسلیم نشدن مقابلِ امواجی که از معده‌اش بالا می‌آمد صدایی ناگهانی از طرف دروازه‏ی کلون نشده‌اش داخل آمد درست همان موقع که می‌خواست قلپی از سوپ بخورد. او صدا را شناخت چون به کدخدای دهکده، گائو جینجیائو تعلق داشت. باعجله کاسه‌ی سوپ را پائین گذاشت، پاسخی داد و به‌طرف در گام برداشت. «تویی، عمو جینجیائو؟ بفرمائید داخل.»

این بار صدا ملایم‌تر بود. «یه دقیقه بیا اینجا. می‏خوام باهات درباره‌ی چیزی صحبت کنم.»

با دانستنِ عواقبِ کم‌محلی کردن به کدخدای دهکده، گائو یانگ به‌طرف دخترِ هشت‌ساله کورش برگشت که میخکوب پشت میز نشسته بود مثلِ تندیسی تیره، چشمانِ سیاهِ قشنگ و نابینایش از هم باز بود. «شینگهوآ به چیزی دست نزن، ممکنه خودت رو بسوزونی.»

زمینِ‏پخته کفِ پاهایش را سوزاند؛ گرمای شدید چشمانش را آب انداخت. با تابش آفتاب بر پشت برهنه‌اش، چرکِ کبره‌‏بسته روی سینه‌اش را خراشاند. صدای گریه‌ی بچه‌ی تازه متولدشده روی کانگ را شنید، سکوی آجری که به‌عنوان تختخواب خانواده استفاده می‌شد، فکر کرد شنید همسرش چیزی من‌من می‌کرد. سرانجام، فرزندِ ذکوری داشتن، فکری آرام‌بخش بود. رایحه‌ی ارزنِ تازه را که نسیم از جنوب‏ شرقی می‌آورد، به او یادآوری می‌کرد که برداشت نزدیک است. ناگهان قلبش فرو ریخت و سرمایی به ستون فقراتش راه یافت. نومیدانه خواست که از رفتن امتناع کند، امّا پاهایش او را به جلو پیش می‌راند، درحالی‌که بوی تندِ ساقه‌های‏ سیر و کله‏ی پیازی‌شان چشمش را آب انداخت. بازویش را بالا آورد تا چشم‌هایش را پاک کند، مطمئن بود که گریه نمی‌کند.

دروازه را باز کرد. پرسید، «چی شده، عمو؟» «آخ!… مادر…!» تیزی زمردینِ راه‌راه از مقابلش گذشت، مثل میلیون‌ها ساقه‌ی‏ سیرِ چرخنده در هوا. چیزی به قوزک پای راستش اصابت کرد، مبهم ‏و ‏سنگین، ضربه‌ای مُهوع. برای لحظه‌ای حیرت‌زده، چشمانش را بست و تصور کرد  صدایی که شنیده جیغ خودش بود. همان‌طور به یک‌طرف یله شد و ضربه‌ی مبهم دیگری به پشتِ زانوی چپش اصابت کرد. از درد جیغ کشید – این‏بار جایی برای انکارش نبود – و به جلو پرتاب شد، با به‌زانو درآوردنش روی پله‌های سنگی. بهت‌زده، سعی کرد که چشمانش را باز کند امّا پلک‌ها خیلی سنگین بودند و نیشدار و آکندنِ  اشک‌ها به بوی سیر. ولی می‌دانست که گریه نمی‌کرد. دستش را بالا آورد که چشمانش را بمالد، فقط درمی‌یابد که مچ‌هایش با چیزی سردوسخت و به‌شدت دردآور گرفتار شدند و دو صدای تیلیکِ‏ ضعیفِ‏ دستبدهای برّاق، توی‏  مغزش‏ فرو رفتند.

[1]

 

Shipping & Delivery

Related products

مقایسه
بستن

عشق پنهان/ ملّا دِمیرل مترجم: دنیا (معصومه) میرزایی

ترجمه رمان
ریال550.000
وقتی گریه می‌کرد بچه‌ای ‏که هنوز چندماهه بود به او نگاه می‌کرد و اشک‌هایش مثل دانه‌های مروارید از چشم‌هایش جاری
افزودن به علاقه مندی
Add to cart
نمایش سریع
مقایسه
بستن

بابا سارتر_نویسنده :علی بدر_ترجمه: ستار جلیل زاده – ن. مولانی

ترجمه رمان
ریال700.000
متن کوتاه محصولات سایت در این بخش قرار میگیرد و تمامی محصولات این وب سایت با استفاده از فروشگاه ساز ووکامرس قرار گرفته است به راحتی میتوانید به دلخواه خود هر چقدر که بخواهید محصول در سایت اضافه کنید
افزودن به علاقه مندی
Add to cart
نمایش سریع
تربچه
مقایسه
بستن

تربچه

ترجمه رمان
ریال550.000
یک صبح پائیزی، در هوایی شدیداً مرطوب، لایه شفافِ قطرات شبنم از تیغه‌های علف و کاشی‌های سقف آویزان بود. برگ‌های درخت چتری آفتابی شروع کرده بودند به زرد شدن؛ زنگ آهنی زنگ‌زده آویخته از شاخه‌ای نیز غرق در ژاله بود. رهبر گروه تولید که کتی لایه‏دار از شانه‌هایش آویزان بود، با نان تخت ذرت در یکدست و تره ‌فرنگی پوست‌ کلفت در دست دیگرش، آهسته ‌آهسته به‌ طرف زنگ راه افتاد. وقتی‌که به زنگ رسید، دستانش خالی بود، اما گونه‌ها پف‌کرده مثل موش صحرایی که آذوقه پائیزی را دوان‌ دوان می‌برد. او یک‌دفعه دسته را به سمت زنگ کشید که محکم دنگ دنگ دنگ زنگ خورد. مردم پیر و جوان به کوچه‌ها سرازیر شدند و در زیر زنگ جمع شدند، با چشمانی ثابت بر رهبر گروه، مانند اجتماع عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی. او به ‌سختی آبِ دهان را قورت داد و دهانِ با ته‌ ریش مدورش را با آستین‏اش پاک کرد. تمام چشم‌ها آن دهان را که باز شد مشاهده کردند – که سیلابی دشنام از آن بیرون ریخت: من خدمت اون آدمای احمق "کمون" که یه روز دو تا سنگ‌ کار و یه روز دیگه دو تا نجار ما رو می‏برن می‏رسم. او به سمت یک جوان بلند قد و چهارشانه چرخید. به او گفت: اوستا، اونا دارن نیروی کار ما رو متلاشی می‏کنن. کمون نقشه داره که دریچه آب‌بند پشت دهکده رو پهن کنه، هر تیمی باید براشون یه سنگ ‌کار و یه کارگر غیر ماهر بفرسته. این موضوع شامل تو هم می‏شه. سنگ‏کار جوان خوش‌قیافه ابروهای سیاه و دندان‌های سفید داشت، تباینی که به او رفتاری قهرمانی می‌بخشید. تکان ملایم سرش دسته‌ای از موهایش که روی پیشانی‌اش افتاده را به پشت برگرداند. درحالیکه با لکنت صحبت می‌کرد، پرسید چه کسی کارگر غیر ماهر است. رهبر گروه دست‌های خود را جمع کرد، انگار که از خودش به خشکی دفاع می‌کرد و چشمانش را مانند گردونه‌های آتش چرخاند. با صدای گوش‌ خراش گفت: یه زن بیشتر سر در میاره، ولی به اونا برای پنبه‌چینی احتیاج داریم و فرستادن یه مرد ضایع کردن نیروی بدنی یه؛ به اطراف نگاه کرد و نگاهش به دیوار افتاد. پسری ده ساله یا کمی بیشتر در گوشه‌ای ایستاده بود. پابرهنه و تا کمر لخت، فقط شورتی بلند، گل‌وگشاد و سبزِ راه‌ راه تنش بود که به لکه‌های خون خشکیده و سبزی علف آغشته بود. شورت تا زانوانش می‌رسید، بالای نرمه ساقه پا با زخم‌های براق.
افزودن به علاقه مندی
Add to cart
نمایش سریع
مقایسه
بستن

فقط یک کلمه عشق_نوسینده:ویشوندرا سین تومار_مترجم: محمدصادق رئیسی

ترجمه رمان
ریال500.000
متن کوتاه محصولات سایت در این بخش قرار میگیرد و تمامی محصولات این وب سایت با استفاده از فروشگاه ساز ووکامرس قرار گرفته است به راحتی میتوانید به دلخواه خود هر چقدر که بخواهید محصول در سایت اضافه کنید
افزودن به علاقه مندی
Add to cart
نمایش سریع
مقایسه
بستن

عشق زیستن کمال یالچین مترجم: دنیا میرزایی

ترجمه رمان
ریال1.100.000
متن کوتاه محصولات سایت در این بخش قرار میگیرد و تمامی محصولات این وب سایت با استفاده از فروشگاه ساز ووکامرس قرار گرفته است به راحتی میتوانید به دلخواه خود هر چقدر که بخواهید محصول در سایت اضافه کنید
افزودن به علاقه مندی
Add to cart
نمایش سریع
post-office

ارسال پستی

به تمام نقاط کشور

help

پشتیبانی 24 ساعته

به غیر از ایام تعطیل رسمی

secure-payment

پرداخت ایمن

از طریق درگاهای بانکی

rocket

سرعت بالا

در انجام کارهای سافارشات

اپلیکیشن انتشارات

app-store-button.png
google-play-button.png
  • درباره انتشارات
    • درباره ما
    • تماس با ما
    • حریم خصوصی
    • کیفیت محصولات
    • ثبت آسان
    • سوالات متداول
  • دسترسی سریع
    • کتاب های عاشقانه
    • کتاب های داستانی
    • کتاب های آموزشی
    • کتاب های رسمی
    • کتاب های تاریخی
    • کتاب های دینی
  • خدمات مشتریان
    • ثبت اثر کتاب
    • مراحل ثبت کتاب
    • هزینه ثبت اثر
    • پیگیری سفارشات
    • تیکت های من
    • ارسال تیکت
  • راهنمای خرید
    • شیوه های پرداخت
    • نحوه ثبت سفارش
    • رویه ارسال سفارش
    • امکان پرداخت در محل
    • تحویل اکسپرس
    • تخفیفات ویژه سایت

تمامی حقوق برای سایت انتشارات محفوظ است - طراحی سایت تیم تی اف نت پلاس

  • منو
  • دسته بندی ها
منوی دسته بندی های خود را در تنظیمات پوسته -> سربرگ -> منو -> منو موبایل (دسته ها) تعیین کنید
  • صفحه اصلی
  • فروشگاه
  • وبلاگ
  • درباره ما
  • تماس با ما
  • لیست علاقه مندی ها
  • ورود / عضویت
سبد خرید
بستن

نشر شب چله_ فروشگاه آنلاین نشر شب چله Dismiss