زنی سر برآورده از من
شکلِ تازهای که زمین را دور میزند
سرک میکِشد به بعد از فردا
و این خود شکلکِ آویختهایست میانِ مردمکها
شروعش بسامدِ تخریب
و فعل و انفعالش وزیدنِ فحش
کلماتش شاهراهی که در هر کدام «تو» قراری داشت
و «من» به حفرِ پناهگاهی پشتِ نگاهش خو کرد
سگدو زدن در حافظهی پوکِ خیابانها
در حاشیهی پلها، بزرگراهها
سگدو زدن در چشمِ عابران
سگدو زدن با صدای کارتنخوابها
این از «من»
سایهام بر سقفِ تابوتها
بر درها و دیوار
و «اما»هایت میدود
دائم چنبر میزند در «چگونه»هایت
در «چگونه»هایت زن را میشنوی؟
از زبانِ سنگ
از زبانِ چرکابِ ملحفهها
از گشودگیِ رگها و زوالِ پوست
لوث شده شِمای دهانش
حدقهاش پاشیده بر دیوارها
به چینوچروک رسیده از حلقههای دود و پساب
کسی در زن انگار درها، راهها را بسته
عبورومرور را متوقف کرده
و زیباییِ مخدوش را
به دهانِ مرگ آویخته.
Reviews
There are no reviews yet.