ما در دل خویش دانه ها کاشته ایم
هنگام درو بهانه ها داشته ایم
دیدیم که خون به حال ما می گرید
در بیرق خون قدی برافراشته ایم
با این همه در، کلید جا مانده منم
آوازه یِ هر گلویِ ناخوانده منم
دستم برسد به آسمان می دانم
سقفش شکنم، شکاف جامانده منم
بیچاره دلم به حال زارم می گرید
من بی سر و او به جای تن می گرید
ای همسفران به چشم دیدم که دلم
به حال نزار گورکن می گرید