سرنوشت را که میشنیدم
همین! خندهام میگرفت!
و اینها همه پیش از دستهای تو!
یا سرنوشت را که مثال میزدند
همین! طفره میرفتم!
دستِ راستات
پیشانیاش چنان بلند
که سهمِ فراوانتر
که زمانِ طولانیتر
و چنین چیزها نصیبِ او میشد
دستِ چپات شعری بود
– با پنج سطرِ کوتاه و بلند –
و دستِ راستات
نه کمتر
(بگو یک بندِ انگشت)
و نه بیشتر
(بگو یک ناخن)
ولی دستِ راستات همهجا پیشانیاش چنان بلند
که هنوز هم ببین به هر طرف که میچرخی
لحظهیی جای خود از دست نمیدهد
Reviews
There are no reviews yet.