زنده بیروح
آن آیه که گفتیم سرانجام جهان است
تن رعشه ما گشت و ز داغ تو به جان است
کیفیت چشم تو به نرگس زده طعنه
دیریست کز این صحنه مرا سوز و فغان است
ما منتظرِ رنجشی از یار نبودیم
این ابر بهار از غم پاییز روان است
میپرسیم از عشق، که این قصه چُنان شد؟
از چهره عیان است چه حاجت به بیان است
بانوی غزلهای من امشب، تو بخوانم
کین مرثیه و شیونم از سوگِ جوان است
پسمانده عشقت شده یک زنده بیروح
این پیکره با بغض تو بار چمدان است
مستسقی لیلی بزند راه به صحرا
مهیار در این واقعه مجنون زمان است
Reviews
There are no reviews yet.