Showing 1–12 of 82 results

آویخته از اخترها/شهین راکی/نشر شب چله

ریال1.250.000
2   تکرار سبز علف دل‌زده‌ام می‌کند و ریشخند خواب دندان‌های مرگ را بر گلویم نشانه می‌رود   به واژگونی

اعترافات یک ناسوتی وحید خانمحمدی

ریال550.000
اشک من خوشه پروین شب ِ تابستان است اشک تو سوره‌ی قرآن و دلم حیران است چشم من رود خروشان

افتاده ی به پا خاسته / نویسنده: علی منصوری عبدی

ریال1.250.000
(تقدیم به همه بهبودیافتگان در سراسر جهان) جوانانی که به هر دلیل  چه  مرد و چه  زن ناخواسته به سمت‌وسوی

اُنتولوژی شعر معاصر ایران (نیما،فروغ،اخوان ثالت،شاملو و سپهری)فیض شریفی

ریال2.300.000
مقدمه‏ ای مرسوم بر اُنتولوژی شعر معاصر ایران نزدیک به یک قرن است که از انقلاب نيما بر ادبیات ایران

بابا سارتر_نویسنده :علی بدر_ترجمه: ستار جلیل زاده – ن. مولانی

ریال700.000
متن کوتاه محصولات سایت در این بخش قرار میگیرد و تمامی محصولات این وب سایت با استفاده از فروشگاه ساز ووکامرس قرار گرفته است به راحتی میتوانید به دلخواه خود هر چقدر که بخواهید محصول در سایت اضافه کنید

برگی چند از دفترِ پاییز کاظم سادات‌اشکوری

ریال600.000
متن کوتاه محصولات سایت در این بخش قرار میگیرد و تمامی محصولات این وب سایت با استفاده از فروشگاه ساز ووکامرس قرار گرفته است به راحتی میتوانید به دلخواه خود هر چقدر که بخواهید محصول در سایت اضافه کنید

به دست کودک پاییز اکنون- اعظم دهقانی

ریال1.100.000
هوای مه هوای ساز و چنگ است هوای خواندن دلهای تنگ است به دست کودک پاییز اکنون مداد رنگ‌رنگ و

به روایتِ چند جمجمه نویسنده: آفاق شوهانی

ریال650.000
زنی سر برآورده از من شکلِ تازه‌ای که زمین را دور می‌زند سرک می‌کِشد به بعد از فردا و این

به عشق شمس من هم رقص می کرد – اعظم دهقانی

ریال650.000
در خواب منی سرت به دامان من است آسودگی تو را ز درمان من است با هر تپشِ دلت درونم

بورس دست‏های تو/ فیض شریفی

ریال950.000
” از عرش فرود آمدم ”   از عرش فرود آمدم بر فرش خانه‌ی تو من دیگر حاضر نیستم با

پنج ‏و سی ‏وسه دقیقه/ پیمان یوسف‏خواه رودسری

ریال500.000
یک صبح پائیزی، در هوایی شدیداً مرطوب، لایه شفافِ قطرات شبنم از تیغه‌های علف و کاشی‌های سقف آویزان بود. برگ‌های درخت چتری آفتابی شروع کرده بودند به زرد شدن؛ زنگ آهنی زنگ‌زده آویخته از شاخه‌ای نیز غرق در ژاله بود. رهبر گروه تولید که کتی لایه‏دار از شانه‌هایش آویزان بود، با نان تخت ذرت در یکدست و تره ‌فرنگی پوست‌ کلفت در دست دیگرش، آهسته ‌آهسته به‌ طرف زنگ راه افتاد. وقتی‌که به زنگ رسید، دستانش خالی بود، اما گونه‌ها پف‌کرده مثل موش صحرایی که آذوقه پائیزی را دوان‌ دوان می‌برد. او یک‌دفعه دسته را به سمت زنگ کشید که محکم دنگ دنگ دنگ زنگ خورد. مردم پیر و جوان به کوچه‌ها سرازیر شدند و در زیر زنگ جمع شدند، با چشمانی ثابت بر رهبر گروه، مانند اجتماع عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی. او به ‌سختی آبِ دهان را قورت داد و دهانِ با ته‌ ریش مدورش را با آستین‏اش پاک کرد. تمام چشم‌ها آن دهان را که باز شد مشاهده کردند – که سیلابی دشنام از آن بیرون ریخت: من خدمت اون آدمای احمق "کمون" که یه روز دو تا سنگ‌ کار و یه روز دیگه دو تا نجار ما رو می‏برن می‏رسم. او به سمت یک جوان بلند قد و چهارشانه چرخید. به او گفت: اوستا، اونا دارن نیروی کار ما رو متلاشی می‏کنن. کمون نقشه داره که دریچه آب‌بند پشت دهکده رو پهن کنه، هر تیمی باید براشون یه سنگ ‌کار و یه کارگر غیر ماهر بفرسته. این موضوع شامل تو هم می‏شه. سنگ‏کار جوان خوش‌قیافه ابروهای سیاه و دندان‌های سفید داشت، تباینی که به او رفتاری قهرمانی می‌بخشید. تکان ملایم سرش دسته‌ای از موهایش که روی پیشانی‌اش افتاده را به پشت برگرداند. درحالیکه با لکنت صحبت می‌کرد، پرسید چه کسی کارگر غیر ماهر است. رهبر گروه دست‌های خود را جمع کرد، انگار که از خودش به خشکی دفاع می‌کرد و چشمانش را مانند گردونه‌های آتش چرخاند. با صدای گوش‌ خراش گفت: یه زن بیشتر سر در میاره، ولی به اونا برای پنبه‌چینی احتیاج داریم و فرستادن یه مرد ضایع کردن نیروی بدنی یه؛ به اطراف نگاه کرد و نگاهش به دیوار افتاد. پسری ده ساله یا کمی بیشتر در گوشه‌ای ایستاده بود. پابرهنه و تا کمر لخت، فقط شورتی بلند، گل‌وگشاد و سبزِ راه‌ راه تنش بود که به لکه‌های خون خشکیده و سبزی علف آغشته بود. شورت تا زانوانش می‌رسید، بالای نرمه ساقه پا با زخم‌های براق.

پوست اندازی سایه ها آرش آقاجان زاده

ریال500.000
می‌توانستم هیچ‌کس را نشخوار نكنم تنم جامانده ‏ی رنجي كور بود