سیگار اول
مایور ویهار، دهلی…
12 دسامبر 2012، ساعت ششِ صبح…
(شماره طبقه: 13، در باز میشود… ) مردی حدوداً 29 ساله وارد اتاق می شود، یک جورایی عجله دارد، ظرف همین چند ثانیه دوشی گرفت و خودش را تر و تمیز و سرِ حال کرد، خیلی بی حوصله به نظر میآمد، مثل اینکه خیلی عجله داشت، مثل کسی که مجبور است ظرف چند ثانیه از ایستگاه برای یک مسافت خیلی دور و دراز قطار بگیرد، او دارد آواز می خواند، آهنگهایش را هر لحظه عوض می کند، حالا می ایستد، پیوسته خیره می شود به آینه بزرگ (که به زبان هندی گفته میشود «یادی»، به معنایِ «بهترین دوست»… همانگونه که چارلی چاپلین می گوید، آینه بهترین دوست آدم است چون وقتی کسی جلویش گریه می کند، هرگز نمی خندد.) و حالا دارد به نسخه دستنویس خیره می شود، دارد همان نسخه را می بوسد، حالا نسخه را پائین می گذارد و با عجله به سمت گالری می رود، همه ی پنجرهها را می بندد، مثل اینکه میخواهد بهتنهایی جشن بگیرد، حالا دارد از همان فندک طلایی برای روشن کردن سیگار استفاده می کند، حالا دوباره جلوی آینه است، همان نسخه را برمیدارد، حالا به گونه یی نگاه می کند که بتواند بخواند، روی صندلی جلوی آینه می نشیند، اوّلین صفحه نسخه را می آورد و با صدای بلند میزند زیر خنده و به آینه نگاه می کند و با خودش حرف می زند، با این تصور که بازتاباش در آینه دوستاش قرار می گیرد، انگار بخواهد داستانی را برای کسی تعریف کند، حالا دارد با خودش کنار میآید، دارد با صدای بلند می خواند، دارد می خندد، دارد می خواند، با صدای بلند می خواند و می خندد و صدا بالا میرود، بالاتر می رود…
Reviews
There are no reviews yet.