فصلنامه ادبی و هنری شب چله چاپ1395
سالار عبدی
عشق ازلونی ديگر در غزل حسین منزوی:
ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم
روزی بیامیزیم اگر با یکدگر دیوانه جان
در مورد حسین منزوی و شعر او تا به حال مطالب جسته و گریختهی نه چندان زیادی نوشته شده است، اما مطلبی که به وضوح و روشنی در مورد نقش و جایگاه منزوی در شعر معاصر امروز نوشته شده باشد به چشم نمیآید. نوشتهها اکثراً یا به کلیگویی و ابهام در مورد گوشهای از مشخصات شعری وی پرداخته یا به تعریف و توصیف غیرکارشناسی در مورد منزوی و شعرهایش که این حاکی از آن است که نویسندهی آن آگاهی و اطلاع چندانی از شعر امروز و ویژگیهای موجود در آن و بهخصوص نقش و جایگاه منزوی در این میان ندارد و تنها در اینجا و آنجا شنیده و خوانده است که مثلاً حسین منزوی پدر غزل معاصر ایران است یا در مقدمهی برخی کتابها خوانده که چه القاب و عناوین مطنطنی از جانب نویسندگان آن کتب به منزوی داده شده است و در ذهن خود همهی این تعاریف و برجستگیها را جمع آورده و با رنگی از تعصب که اساساً نکوهیده است و چشم واقعیت نگر را کمسو میسازد، به عنوان نوشتهای و مقالهای در جایی به چاپ رسانده است و چه بسا این مقالات هیچ نقشی در تعیین و معرفی جایگاه شاعر شوریدهحال ما به جامعهی ادبی ندارند و بیشتر نقش سوء دارند و بس .
نوشته های دیگری هم که توانستهاند تا حدی نقاب از برخی اندیشهها و عواطف طنازانهی منزوی بگشایند راه به جایی نبردهاند، چه ، برای توفیق در معرفی افکار و اندیشهها و عواطف شخصیتی همچون منزوی نیاز به مطالعات و کنکاشهای فراوانی ، هم در ساحت ادبی عصر حاضر و فضای ادبی اکنون، و هم در مورد خود منزوی به صورت همه جانبه است که تا کنون این بررسی و تحقیق انجام نپذیرفته بود، و همچنان جمال جمیل عروس شعر منزوی پشت پردهی برخی کدورتها و بیتوجهیها و بیمهریها پنهان مانده بود . حال آنکه او به زیبایی و لطافت و مهارت هر چه تمام تر نقاب از رخ عشق و احساس گشوده و بر ماست که به اندازهی وسع خود از این همه ظرافت و زیبایی نصیب ببریم و به دیگران هم بچشانیم .
در این راستا چند سالی است کاری شروع کرده بودم تا به میزان درک و توانایی و احساسم به این مهم – یعنی معرفی و تبیین حسین منزوی و نقش و جایگاهش در میان شاعران عصر – جامهی عمل بپوشانم و در این نوشتار به صورت اجمالی از اول قدم به قدم میآغازم و پیش میروم تا هر آن کجا که بتوانم . آن چه در پی می آید در واقع برشی آزاد است از مجموعۀ پژوهشی نقد و تاملی بر شاعرانگی حسین منزوی با عنوان ، نام او عشق است آیا می شناسیدش!؟ که نتیجۀ تحقیقات مبسوطم از سال 1380 تا 1386 است که در دو جلد تدوین گردیده است و جلد اول آن دو سال پیش به بازار نشر پا گذاشت.
حسین منزوی در مهرماه سال 1325 شمسی در شهر زنجان ، زادگاه ادبا و اندیشه مندان پا به عرصهی عشق نهاد و به سبب تولدش در پائیز، هم زاد پائیز خوانده شد. پدرش را هنوز حافظهی تاریخی زنجان بهیاد دارد، شاعری معلم و معلمی شاعر که آنان که در سر کلاسهای درساش لباس شاگردیاش را پوشیدهاند هنوز هم طعم شعرخوانیهای توأم با صلابت و مهربانیاش را حس میکنند. حسین در یک چنین خانوادهی فرهیخته و ادبدوستی زندگی را آغازید و تحت تأثیر جو شعری خانهشان بهخصوص شعرسرایی و شعرخوانیهای پدرش ، اولین جرقههای شعر را در وجود پرآتش خویش حس کرد. در آن روزگاران که جریان و تفکر خاصی بر شهر و کشور حاکم بود، علیالخصوص پس از شکست نهضت ملی در سال 1332 که به یأس و دل زدگی و رکود فکری و عاطفی نویسندگان و شاعران انجامیده بود ، منزوی سالهای آغازین زندگیاش را در شهر خود میگذراند و روزها و شبها با همنشینی و شعرخوانی پدر و التذاذ حسین و خانواده و دوستان شعردوست سپری می گردد
در همین مدارس زنجان حسین درس خواند و تا پایان مقطع متوسطه روزها و شبهایش را گذرانید در حالیکه از ابتدا تحت تأثیر پدر و شعر او و سپس جامعهی شعری آن روز زنجان، خود نیز اشعار خوب و پرمغزی میسرود. می توان گفت آن روزها و سالها هنوز در شهرها شعر نیما و پیروانش چندان شناخته شده نبود و البته من به یقین نمیدانم که منزوی در چند سالگی با شعر نیمایی آشنا شد، اما همینقدر میدانم که جو روزگار آن دوره بهگونهای بوده که اکثراً در شهرستانها نیما را کسی به درستی نمیشناخت و حتا در پایتخت هم اکثراً از او و بدایع شعریاش استقبال چندانی نشده بود، چه او کاری کرده بود که هزار سال کسی جرأت انجامش را نداشت و سه رکن اصلی شعر یعنی: صورت و قالب، زبان ادبی، و معنیداری شعر را شکسته بود و این به مذاق اکثر اهالی شعر و ادب خوش نیامده بود، همین قدر بگویم زمانی که نیما اولین مثنوی خود یعنی مثنوی «قصهی رنگ پریده» را نوشت منزوی چهار سال و زمانی که «افسانه»ی خود را سرود، شش سال بیشتر نداشت. تا آن جاییکه من پی بردم پس از شعر پدر، معلم شعری منزوی بیشتر اشعار شهریار تبریزی و رهی معیری بوده است که تحت تأثیر آن دو قرار داشته است. منزوی ، خود در جایی از دوستی سخن به میان آورده که اولین دریچههای شعر روز را به رویش گشود و توسط او با شعر نیما و اخوان و شاملو آشنا گردیده است، اما نامی از این دوست عزیز نبرده است. اما همین قدر هست که نخستین سرایشهایش بیشتر تحت تأثیر کسی نبود و لذا تجربیات نخستیناش با کسب تدریجی و آموزش گام به گام دانش ادبی توأم بوده است
منزوی پس از اتمام تحصیلات متوسطه در زنجان، وارد دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران میشود و در رشتهی زبان و ادبیات فارسی به تحصیل میپردازد، اما بنا به علتی که بر من نامعلوم است پس از چند ترم تحصیل تغییر رشته میدهد و به علوم اجتماعی روی میآورد اما قبل از این که در این رشته نیز فارغ از تحصیل گردد دانشگاه را رها میکند و دیگر ادامه نمیدهد. پس از آن مدتی به کارهای مختلفی همچون ویراستاری، تدریس، ساخت و اجرای برنامههای ادبی در رادیو و تلویزیون میپردازد اما عمر این کارهای منزوی هم کوتاه است و قسمت عمدهی زندگیاش از طریق حق التألیف مجموعه آثارش سپری گشته است
در اینجا قصد دارم تا نگاهی گذرا به آثار منزوی بیندازم ، شاید عدهای از شعر دوستان با تمامی آثارش آشنایی نداشته باشند
- 1- حنجرهی زخمی تغزل: این مجموعه در سال 1350 به چاپ رسید. در دو دفتر، دفتر اول غزل و دفتر دوم شامل اشعار نیمایی و به تبع جو و موقعیت آن سالها شاعران اغلب سیاسیگویی میکردند و اشعار سیاسی خوانندگان فراوانی داشت، منزوی هم در پاسخ به این نیاز اشعاری با مضامین سیاسی و اجتماعی دارد، اما دست مایهی اکثر شعرهایش عاشقانهها و حماسههایی هستند که اکثراً رنگ و صبغهی آذری دارند مثل قصهی کوراوغلی که یک قهرمان پرآوازه افسانهای آذری است و داستانهای حماسی فراوانی در موردش توسط شاعران و آشیقها نوشته و خوانده شده است. اما نکتهی بارز در مورد این اولین مجموعهی منزوی این است که در مقایسه با آثار بعدیاش هنوز به آن صبغهی خاص خودش نرسیده است اگر چه بسیاری از اشعارش دلهای تشنهی ادب دوستان آن روزگار و حتا این روزگار را هم سیراب میسازد و در اوج زیبایی است اما منزوی با توجه به اینکه اولین قدمش را بر میدارد با توجه به کمی سن و سال و جوانی و ناپختگی، علیالخصوص در شعرهای سیاسی و اجتماعی به آن تجارت لازم و ایدئولوژی خاص نرسیده است اما با همهی این حرفها همین مجموعه در اندک زمانی نایاب گردید .
2- صفرخان: ا ین مجموعه شعری به سال 1358 در آن روزها و حال و هوای پیروزی انقلاب اسلامی به چاپ رسیده است و یک منظومه ی بلند نیمایی است که در آن صفرخان یک شخصیت مبارز و مقاوم و یک الگوی مبارزاتی علیه شاه پهلوی است و سال های سال در زندان سیاسی به سر برده است و سختی ها کشیده و شکنجه ها دیده و پس از پیروزی انقلاب از زندان آزاد می شود اما رخت از دنیا می بندد. این کتاب به سال 1382 تجدید چاپ گردید .
3- از شوکران و شکر: این مجموعه شعری ، جنجالی ترین و پرسروصدا ترین اثر منزوی است که در مقدمهی آن بصورت طولانی از موضوعات مختلفی سخن گفته و گلایه کرده است. اول از همه از مشکلات چاپ کتابش و در نهایت با تأخیر چندساله مواجه شدن آن و دیگر این که حق او در شعر و شاعری معاصر آن گونه که باید به چشم نیامده است و شاعرانی چون سیمین بهبهانی که ادعای برابری با او دارند در سایهی شعر وی می زیند و از ابتکارات و نوآوری های شعری وی به نام خود استفاده می کنند، به عقیده بنده این شکوائیه منزوی به حق است و نمی دانم چه سری دارد که از ابتدا گروه کثیری بر آن شدهاند که نقش و جایگاه شعری اش را کتمان و پنهان کنند و نادیده انگارند. حال آن که آن چه عیان است به بیان حاجت ندارد و روز به روز آفتاب شعر و احساس و اندیشهی منزوی بیشتر نمایان می گردد و دیر نیست که خواب خفتگان خفته ، چه آن هایی که خود را به خواب زده اند تا ظهور آفتابش را نبینند و چه آن ها که از بغض و کدورت و تنگ نظری چشم دیدن اش را ندارند و چه آن هایی که چشمان خواب آلوده و کم سویشان متوجه ستاره های آسمان است و نظری به آفتاب عالم گیر نمی توانند کرد، همگی را آشفته بسازد و ……
و همانطور که در این کار پژوهشی این بنده به اندازهی وسع دانش ناچیز ادبی خود نشان داده ام ، منزوی دعوی بی راهی نکرده است
این مجموعه شعری را که پیش کشی به حضور مسلط همیشه عشق و غم ها و شادی های بزرگش خوانده را با غزل «لیلا» که با مشی پرسوز و شیدایی ذاتی اش بر درستی ادعای خود صحه می گذارد ، با اشکی در دیدگان مجنون که هم چون بسیاری از حق ها که به حق داران نرسیده است لیلا را نصیب ابن السلام می گرداند و مجنون باید هنوزها چشم انتظار آمدنش که دیگر نخواهد آمد و چه ها و چه ها… فریاد برمی آورد که :
لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد
عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد
می شد بدانم این که خط سرنوشت من
از دفتر کدام شب بسته وام شد …
شعر من از قبیله ی خون است خون من
فواره از دلم زد و آمد کلام شد
ما خون تازه در تن عشقیم و عشق را
شعر من و شکوه تو رمزالدوام شد ….
(شوکران و شکر، غزل 1)
4- به همین سادگی: این مجموعه به نام تیغ وترمه هم چاپ شده است و در کل اشعار شاملویی منزوی را در بر می گیرد و بیش تر در حال و هوای عاشقانه و البته در مضامین دیگری هم چون اجتماعی و سیاسی هم به وفور در آن شعر دیده می شود و در بعضی از اشعار به تفکر بودایی نزدیک می شود و همانند اشعار سپهری گاه رنگ سوررئال به خود می گیرد. به همین سادگی در بهار سال 79 چاپ شده است .
5- از کهر با وکافور: این مجموعه ی غزل های منزوی را می توان در زمرهی بهترین غزل های سروده شده معاصر به حساب آورد که حرف های تازه و مضامین پربار تازهی زیادی را وارد غزل کرده است و به رشد و شکوفایی و بالندگی غزل کمک شایانی نموده است. منزوي در اين مجموعه با استحكام زباني كم نظير و توجه به تمامي دقايق موسيقي شعر، غزل هايي ارائه داده است كه در تاريخ غزل سرايي معاصر سابقه ندارد. هم چنين وي در اين مجموعه با تكميل شگرد خاص خود در شكستن اسطورهها و تلفيق مخصوص آنها، روي كردي تازه در شعر و غزل آغاز كرده است. این مهم را منزوی با هوشمندی خاص شاعرانه ی خود در اولین غزل آن انعکاس داده است .
یک شعر تازه دارم، شعری برای دیوار
شعری برای بختک، شعری برای آوار
تا این غبار می مرد، یکبار تا همیشه
باید که می نوشتم، شعری برای رگبار….
عشقت هوای تازست، در این قفس که دارد
هردفعه بوی تعلیق، هر لحظه رنگ تکرار….
از عشق اگر نگیرم، جان دوباره، من نیز
حل می شوم در اینان، این جرم های بیزار
(از کهربا و کافور، غزل 1)
6- از ترمه و تغزل: این مجموعه شعری منزوی برگزیده ای است از سایر مجموعه های شعری اش یعنی مجموعه های :
1) حنجرهی زخمی تغزل
2) با عشق تاب می آورم (شعرهای آزاد و سپید)
3) از شوکران و شکر
4) با عشق در حوالی فاجعه
5) همچنان از عشق
6) از کهربا و کافور
7) تیغ و ترمه
7- ترجمهی شعر حیدر بابا از استاد شهریار: در این کار، منزوی شعر ترکی حیدر بابای شهریار را که یکی از شاهکارهای زبان ترکی است و از هر سه طبقهی علوم ، متوسط و نخبگان دل برده است را به شعر فارسی نیمایی برگردانده است و از عهدهی این مهم به خوبی برآمده است و از این نظر که خود نیز ترک زبان است و با ظرایف و دقایق منحصر به فرد این زبان آشناست به توفیق خوبی دست یافته است .
8- با عشق در حوالی فاجعه: این مجموعه به سال 1371 به چاپ رسیده است. در اين مجموعه، منزوي با استفاده از اساطير مذهبي، ملي و آذري و تلفيق و تركيب دل خواه آن ها، هم چنين با تدقيق و غور در اشعار كلاسيك خاصه حافظ و سعدي و مولانا، غزل هاي بكر و زيبايي خلق كرده است و با روي كردي تازه به زبان و تلفيق زبان آركائيك و زبان نو غزل هايي با سياق جديد آفريده است. این مجموعه سرشار از حرف های ناگفته در غزل ناب معاصراست که جای خالی آن ها حس می شود، هم چون سایر کارهایش و در حد گسترده ، سرایش عشق است که به قول آتشی، منزوی شاعر همیشه عاشق است و این عشق در ذات او جاری و ساری است. پای افسانه های اساطیری را به شکلی نوین و گه گاه پارادوکسیکال به غزل خود آورده و در این باب هم تجربه ای گران قیمت به دست داده است و در برخی غزل هایش با مولانا و سعدی و حتی حافظ تنه به تنه سیر کرده و …….
9- با سیاوش از آتش: این کتاب هم برگزیده ای است از غزل های منزوی که در طول سال های متمادی 1374و1345 سروده است
10- این ترک پارس گوی (تحلیل شعر شهریار): منزوی قبلاً هم به کرات ثابت کرده که جریان های متعدد شعر را به خوبی می شناسد و از عهدهی نقد و تحلیل هرگونه شعری به سربلندی بیرون می آید و در مقالات متعددی که از وی در مجلاتی چون «رودکی و سروش» چاپ شده است اهالی سرزمین ادب و هنر از توان مندی های وی بهره های فراوان برده اند و در این کتاب هم منزوی کلیات شهریار را با رعایت تمامی جوانب به نقد و تحلیل نشسته است، تحلیل محتوایی آثار، نقد قالب و محتوا به شیوهی نقد ادبی معاصر جالب توجه و تدقق است. هم چنين بر خوردي نقادانه و سبك شناسانه با كليات ديوان استاد غزل محمد حسين بهجت تبريزي دارد. منزوي در اين مجموعه با دقت و حوصله منحصر به فردي با توجه به زمان و مكان و موقعيت شعر فارسي در زمان معاصر و با توجه به عناصر برجسته ساز شعر شهريار، كلياتش را مورد تجزيه و تحليل قرار داده است. وي نسبت به استاد شهريار اظهار ارادت تمام نموده و او را حافظ ثاني دانسته است و از افراد شاخص و بيبديل شعر فارسي قلمداد نموده است. اين كتاب با شرح زندگاني استاد شهريار آغاز شده و در مورد خصوصيات اخلاقي و اجتماعي شعر شهريار به شيوه نقد نوين و با تحليل و بررسي همه جانبه و جامع بحث شده است. منزوي نشان داده كه علاوه بر هنر شاعري در كار نقد نيز حرف هاي زيادي براي گفتن دارد و به نظر بنده چه بسا اگر اين موضوع را جدي مي گرفت از منتقدين بنام شعر و ادبيات ميگرديد
11- از خاموشی ها و فراموشی ها: این مجموعه که به سال 1381 چاپ شده است، اين دفتر غزلهايي را در بر ميگيرد كه به قول خودش : «برخي شعرهاي اين دفتر بوي جواني و خامي دارند. (با تمام عيب و حسنهايي كه خاص خامي و جوانياند) تعجب نكنيد و به ياد آوريد كه اين شعرها گام نخستين اين شاعر در طريق سرودن بودهاند و حرمت و عزت آنها نيز دقيقاً به همين حرمت نخستين بودنهايشان باز مي گردد، لنگان لنگان رفتن، افتادن و باز برخاستن تا تو بگير الكن الكن گفتن و گاه با سكتههايي در گفتار و پس باز گفتن تا اين جا و امروز كه …» منزوي اين شعرها را به اظهار خود بيشتر دوست دارد، «چرا كه بسياري از شعرهايش را از لابهلاي كاغذ پارههايم باز يافتهام و در شرايطي كه سال ها بوده كه گمان به يقين آميختهاي داشته بودم كه اين شعرها چنان گم شدهاند كه هرگز يافته نخواهند شد … اما شعرهاي اين دفتر تماماً از گم شدهها و پيدا شدهها نيستند و از نخستينها نيز. اين ها طبعا شعرهايي از همين سال هاي اخيرند و البته با عيب و حسنهاي خاص خود. آخر مگر نه آنكه سال هاي پيري و پختگي نيز تواناييها و ناتواناييهاي خود را دارند….
(پیش درآمد از خاموشی ها و فراموشی ها، تابستان 81)
12 – فانوس های آفتابی: با یک مقدمه از ناشر و دیباچه ای به قلم استاد علی هشترودی و درآمد از منزوی در مدح و ثنای 14 معصوم وسوگ آنان علی الخصوص سالار و سرور شهیدان، امام حسین (ع) آغاز و پی گرفته شده است 26 چکامه دارد و بیشتر به جریان عاشورایی و امام حسین می پردازد و به سال 1383 چاپ گردیده است
13- تیغ زنگ زده: عنوان مجموعه هيجده قصه از افسانههاي آذربايجان است كه توسط منزوي به فارسی برگردانده شده است. اين كتاب در سال 1985 ميلادي در 312 صفحه منتشر شد. زبان آن آذري و الفباي آن عربي است. (افسانههاي آذربايجان با مضامين مختلف خود براي آشنايي با عادات، آداب و رسوم، جهان معنوي، آرزوها و آرمان و عمري مبارزه خلق و رويارويي با دشمنان خارجي و داخلي مايهها و منابع پربار و با شكوهي در اختيار خواننده ميگذارد. آذربايجان با تاريخ غني و قديمي و زبان قدرتمند و افسانه پرورش، افسانههاي فراواني دارد كه منزوي با علاقۀ وافر خود به آن ها بيشتر از طریق مادر خود از كودكي اخت پيدا كرده ، به شيوهاي نكو و زباني سليس اين برگردان را انجام داده است .
14- دیدار درمتن یک شعر: به سال 1384 با مقدمه ای از ناشر و ویراستار و درآمدی از منزوی در خصوص کتاب و کارکرد آن به چاپ شده است و به قول خود منزوی نقد کامل عیار نیستند بلکه نگره ای هستند که به حال و هوای درونی و محتوایی آثار برگزیده 36 شاعر معاصر پرداخته است و بدون استثنا تماماً پیش از سال 57 نوشته شده است و نشان از توان و قدرت بسیار بالا و درک عمیق و کم نظیر منزوی از شعر دارد. منزوي در اين مجموعه مقالات – كه در هر يك به نقد و بررسي شعري از شاعران معاصر پرداخته – شيوهاي خاص دارد و با در نظر گرفتن تمامي جوانب، اولويت را به مضمون و مفهوم و محتواي اثر ميدهداما از ساير زواياي اثر هم غافل نمانده است. اين كتاب در سال 1384 به وسیله ی انتشارات آفرينش به چاپ رسيده است .
15- نیما در مرحله گذار: بررسی مرحله ای از شعر معاصر است که در آن از دورهی کلاسیک به نیمایی انتقال صورت پذیرفته است، شرح این انتقال و کیف و کم آن به شکلی مبسوط اخیرا نیز در یکی دو سال اخیر کلیات حسین منزوی به چاپ رسیده است و البته محمد فتحی مدیر مسئول انتشارات آفرینش که چاپ تعدادی از آثار منزوی را به عهده داشته است و این را نیز هم ، در مقدمهی دیداردرمتن یک شعر ادعاکرده است که چه بسیار نوشته و سروده از منزوی در دست او می باشد که هنوز مقدمات چاپ آن فراهم نشده است و من امید آن روز دارم که هرچه زودتر به چاپ برسند اما آنچه من مطلع بودم از آثار و نوشته های منزوی همین هایی بود که آوردم
منزوي شاعر معترضي است. ظهور نيما و نظرات و تئوريهاي تافتة جدابافته و نوگرايانهاش، مستمسك و دستآويزي در دست منزوي شد، تا دريايي از مضامين بكر وتازه و بديع در جهت شناخت و تبيين جايگاه عشق در زندگيهاي معاصر بيافريند. مهمترين دستاورد نيما كشف ديد تازه براي هنرمند بود، به قول محمد مختاري «چشم مركب» هنرمند بايد با تمارين و ممارستهاي فراوان به مرحلۀ حلول و استغراق و يكي شدن با سوژههاي اُبژهاي خود دست بيابد. ديگر شاعر نميتواند وقتي اندوهگين است در توصيف طبيعت، سرو را پا در گل و وقتي شادمان است سرو آزاد بنامد. مجالي فراهم شده تا سرو – شاعر مستغرق در سرو- خود بگويد شرح ماجرا را .
منزوي به تمامي ، كل تئوريهاي نيما را در غزل پياده كرده است و از همين روست كه لقب «نيماي غزل» به او داده شده است. با اين حال در بخش مضموني هم منزوي به عشقي ميانديشد كه با چهرهاي نو و سازگار با فرهنگ و ادب معاصر كه در زندگي امروزي جاري و ساري است، باز همان كاراكتر هدايت و فرماندهي را به دست گيرد و نقش منزوي در اين موضوع در جلوگيري از خلع فرماندهي از عشق ، ويژه و ارزش مند است. ديگر نميتوان چون گذشتگان عشق را در جادهاي يك طرفه دنبال كرد كه در يك طرف آن بتي زيبا، مغرور، خودخواه، خون ريز، بي رحم، نامهربان، عشوه گر و … ايستاده است و در طرف ديگر عاشق زبون، ذليل، حقير، جان دركف نهاده، فدايي و خواهش گر، ملتمس و …. قرار دارد. از عاشق ، همه نياز است و از معشوق همه ناز. اگر عاشق به يك كرشمۀ معشوق جان فدا كند رواست. البته شاعرانی چون مولوی تا حدودی از این قاعده مستثنا هستند
در اين فضاي شعري كه نموداري است از حال و وضع شعر كلاسيك عاشقانه و عارفانه، ديگر امروزه نميتوان شعر سرود. در روزگاري كه هر كدام از اين حالات ميتواند دو طرف رابطۀ عشق – عاشق يا معشوق- را متهم به بيماري مازوخيسم يا ساديسم نمايد، بايد براي عشق روزگار جديد الفباي جديدي تعريف كرد. اين تعريف و تئوري پردازي قبلا صورت گرفته است و نيما و تني چند با در نظر گرفتن شرايط عصر حاضر رابطۀ يكسويۀ عشق را به رابطهاي دو طرفه كه در هر دو طرف آن عنصري فعال و اكتيو و پرانرژي ايستاده است ، تبديل كردهاند. ديگر اين جاده يك طرفه نيست، بلكه دوباندهاي است كه رفت و برگشت در آن به راحتي وسهولت انجام ميپذيرد. حتي ميتوان جاي عناصر اين رابطۀ دوگانه را با هم تعويض نمود. يعني عاشق را به جايگاه معشوق سپرد و برعكس. ديگر جسم و هرآن چه با آن مرتبط است خوار ، ذليل و فداشدني نيست. جسم به همان ميزان عزيز و محترم است كه روح و روان. عاشق به همان ميزان ارج و قرب دارد كه معشوق و تنها وجه امتياز بين اين دو در ميزان محبت و عشق آنان خلاصه ميشود. ديگر معشوق منحصراً يار و ياور خفا و بستر و بالين عاشق نيست. اين هر دوان پاياپاي و دوشادوش در تمامي صحنهها و مراحل ره ميسپارند و پيش ميروند .
منزوي همۀ اين ها را خوب ميداند، اما از آنجائي كه او منادي طنين شكوهمند عشق است، بايد تا آن جا كه ميتواند از دم سحرآسا و عيسايي خود در هرچه پرصولت و شوكت كردن اين رابطه استفاده كند. اين جاست كه در تعريف جديدي كه بنابر نياز و هماهنگ با زندگي مدرن از عشق صورت گرفته است، آن چنان شور جذبه و شكوهي به عشق داده است كه گل عاطفه و احساس هر صاحب دلي را شكوفا ميسازد و نقشي جاودان در ذهن و خاطر او ميآفريند، به اين بيت دقت كنيد.
چشم به توفان عشق داده – تو ايني
عاشق توفان چشم دوست – من اينم !
ديگر منزوي صرفاعاشق چشمان معشوق نيست؛ بلكه با توصيفي استادانه بيش از آني كه مجذوب جذبۀ جشمان جذاب معشوق گردد، دلدادۀ توفاني است كه از عشق در آن ها به پا خاسته است. آري منزوي را توفان چشم دوست عاشق كرده نه خود چشم دوست. بسيارها در اين باب ميتوان سخن گفت، اما چه كنم كه مجال اندك است؛ پس به سراغ اشعار منزوي ميروم و نمونههايي ناب و بكر از آن ها به دست ميدهم ؛ بنگرید :
دیگر برای دم زدن از عشق باید زبانی دیگر اندیشید
باید کلام دیگری پرداخت باید بیانی دیگر اندیشید
تا کی همان عذرا و وامقها؟ آن خستهها آن کهنه عاشق ها
باید برای این بیابان نیز دیوانگانی دیگر اندیشید
تا چند شیرین داستان باشد؟ افسونگری نامهربان باشد
باید برای دل شکستن نیز نامهربانی دیگر اندیشید
پروانه را با خویش بگذاریم خستهست از او دست برداریم
دیگر خوراک شعله را باید آتش به جانی دیگر اندیشید
هرکس حریف عشقخوانی نیست با هر مغنّی این اغانی نیست
باید برای اوج این اجرا آوازه خوانی دیگر اندیشید
از هر که و از هر زبان دیگر تکراریاست این داستان دیگر
یا دست باید برد در طرحش یا داستانی دیگر اندیشید
تا بر هدف چون تیر بنشیند ابزار یا بازو؟ چه میبینید؟
شاید به جای آرشی دیگر، باید کمانی دیگر اندیشید
( از كهربا و كافور / ص 188)
منزوی غزل را در وزني سنگين سروده است و با استفاده از آرايۀ تسميط در برخی ابیات آن امكان تنفس در ميان خواندن مصراعها به خواننده داده است. همان گونه كه قبلا هم گفتم؛ منزوي شاعر معترضي است. اين را از نحوۀ كاربرد تلميح در شعرش هم ميتوان فهميد؟ تركيب و تلفيق موتيفها و استفاده از آن ها به سود بيان هرچه عاطفي تر مضمون و محتوا ، شگرد اوست. كاري جسورانه كه منزوي با نبوغ ادبي خود آن را در عرصۀ سرايش تجربه كرده است. اما در اين غزل و چند غزل ديگر منزوي پا را فراتر مي نهد و به زبان و كلامي ديگرگونه و تازه براي بيان و توصيف عشق ميانديشد. وي به نقش معشوق در موتيفهاي كلاسيك و كاركردهاي بارز و برجستۀ آن ها ميتازد واز عشق ميخواهد كه هنرهاي تازه تر و بكرتري را به دل سپردگان خود بيآموزد تا هم رنگ كهنگي و قدمت از ميان برخيزد، هم علاجي بر دل هاي مشتاق و عاشقي باشد كه ديگر ديوانگيها و عشقبازيهاي قهرمانان كلاسيك ارضايشان نميكند و راه كاري نو براي آن ميجويند. در باور شاعر، عذرا، وامق و شيرين ديگر براي پيشتازي در عرصۀ عشق و الگوگري ، بيش از حد خسته و ناتوان شدهاند كه بتوانند حس و عاطفۀ كنجكاو و پرسش گر انسان معاصر را جواب دهند؛
پس اگر بناست كه رسم دل شكستن هنوز هم درصحنۀ عشق تكرار شود، دل شكناني جديد را بايد پيدا كرد. منزوي حتي صداي آوازه خوانان و مغنيان كلاسيك عشق را هم ديگر چندان بلند و با شكوه نميداند كه صدايشان روزها و شبهاي عشقپيشگان را سرشار از شور و شيدايي سازد و صيقلي روح و روانشان باشد و سرانجام در بيت آخر حرف اصلي خود را به وضوح با تلميحي به داستان آرش كمانگير بيان ميكند : اگر بناست كه آرش را تيرانداز صحنۀ عشق بدانيم كه از مدد عشق توان ميگيرد و آن را در بازوان كمان كشيدۀ خود به نيرو تبديل ميكند تا تير عشقاش را به دور دست ترين جاي تسخير عشق پرتاب كند، بهتر است كه در فكر تعويض كمان باشيم و اين يعني تعريفي تازه از مضمون و محتوا در معركۀعشق.
مجنون ديگرم من، با من جنون ديگر
فرهاد برترم من، در بيستون ديگر
هر چند عاشقم من، اما نه وامقم من
جاري است در رگانم، از عشق، خون ديگر
نه هفتم و نه پنجم، با هيچ يك مسنجم
ماهيتي عجيبم، با چند و چون ديگر
غم نيست گر ز توفان، اين خانه گشت ويران
برميافرازم از جان سقف و ستون ديگر
از عشق و شادي و غم، گر بيش و كم بسنجم
عشقم فزون ترآيد، از هر فزون ديگر
باري مخور فريبم، ز آرامش غريبم
دريايم و ز توفان، دارم درون ديگر
اي عشق سحر فرماي! اندوه من بيفساي
كاندر دلم نگيرد، جز توفسون ديگر
دركار امتحانم، بردي همه توانم
خواهي بگير جانم، در آزمون ديگر
( از شوکران و شکر ، غزل 86)
منزوي به توصيف عاشقي ميپردازد كه به مراتب، عشقي و جنوني بيش از قهرمانان پيشين عشق، چون مجنون و فرهاد دارد. ردي هم ميتوان در اين غزل از اشعار پر شور مولانا گرفت. در بيت هفتم با ايراد مدح شبيه ذم از عشق در خواست ميكند كه او را در غم و اندوه ساحرانۀ خود بيش از اين ها مبتلا سازد كه دل عاشق تنها متوجه افسون عشق است و بس. منزوي صحنۀ زندگي را، ميداني براي مبارزه ميداند كه در آن، با نقد جان در دست بايد به بازي رفت و از عشق درخواست ميكند كه بيشتر او را به حريم پر عجايب و پارادوكسي خود بار دهد و بر صبغۀ عشق خود – با اين كه در هم اكنون عاشق نيز از هر فزون ديگر فزون تر است – ، بيفزايد .
در پايان اين تحقيق بايد بگويم كه شناخت منزوي بسيار فراتر از آن چيزی است كه در تصورمان باشد. برخي از انسانهاي خاص، با خود رازي به دنيا ميآوردند و با خود ميبرند و كسي هم نميتواند از اين رازشان گره گشايي بكند. من منزوي را هم از زمرۀ اين انسانها مي دانم. اكنون پس از ده سال تلاشم در شناخت شعر و شخصيت منزوي، به اين نتيجه رسيدهام كه نظر قطعي يا نزديك به یقین در مورد چنين بزرگاني سراپا نادرست و نارواست. چه، خداوند به چنين اشخاصي روحي بزرگ بخشيده است كه در قالب جسم شان گنجايش ندارد. اين روح بزرگ و خدايي، خود سؤالاتي در ذهن اينان مطرح ميكند و همين موجب چالش و تحرك و نوعي جنون ميگردد كه در عقل محدود و دنياانديش عموم شايد بيمعني باشد.
جا لب است كه اين انسان ها ، برخي پاسخها را هم از خود روح شان ميگيرند، شايد تمامي پاسخها، اما قدرت بازگفت آن را ندارند. شايد هم تمايلي به اين كار ندارند و اگر هم بگويند گوش شنوايي براي شنيدشان نيابند .
دعوي ام عشق است و معجز شعر و پاسخ طعن و تهمت
راست چون پيغمبري رودروي ناباورانش
اشخاصي چون منزوي را كه نميشود با هيچ كدام از قوانين حاكم بر زندگيهاي امروز زميني كرد بايد با معيارهاي ديگري سنجيد. منزوي نشانههايي از درويشي صوفيه، بيابان گردي جنونآميز مجنون، سعي مفرط فرهاد بيستون كن در تصاحب قلب شيرين، مظلومي يوسف در برابر خويشان و اقربا، خوش باشی وتیره بینی خیام ، بيباكي و گستاخي و شجاعت سهروردي، رندي و آشوب مولانا، سهل و ممتنعگويي استادانۀ سعدي،عشق آسمانی ومعرفت بالای حافظ و … را با خود داشت. وي همچون مسعود سعد سلمان زنداني شعور عاشقانه و تيز چنگ عشق ياب و مردم گريز خويش بود و چون ناصر خسرو – آوارۀ يمگاني- فدايي از جان و دل گذشتۀ مسلك و مرام عاشقانهاش. اميد كه اين كار حقير فتح بابي باشد براي دوستاني كه از عشق شنيدن را و از عشق گفتن را بر هر چيزي ترجيح ميدهند و در انتها دو غزل از طبع خودم که تقدیم به روح در عروج منزوی کرده ام را حسن ختام قرار می دهم :
(1)
رفتی و طرز غریبی در غزل بنیاد شد
عاشقی در آسمان دیگری فریاد شد
گرچه با نظمت محبت داستانی تازه یافت،
عشق ورزیدن پس از تو در غزل آزاد شد!
حسن در شور تغزل ماجرایی تازه یافت
عاطفه در حجله شوریدگی داماد شد…!
خستگان عشق خوابیدند در دامان وصل
مهربانی از حصار خستگی آزاد شد
دست بیداد از ردیف طرز نو کوتاه و کج
فصل آغاز ردیف مهربانی داد شد …!
چشم شیدایی آهو علت صیدش نگشت
مبتلا در تور مکرش حیله صیاد شد!
بیستون از نام شیرین ننگ خود را وارهاند
نورسی دیگر برای این مثل فرهاد شد…!
شعر، نظمی بکر در اثنای خلقت تازه کرد
زندگی در سایه سارش خانه ای آباد شد…!
کاش از این رفتنت می شد که برگردی غریب !
ای که اتحاف نگاهت شعر مادرزاد شد !
* داد و بیداد نام دو گوشه در ردیف آوازی ماهور و همایون
(2)
برای نظم شکوهت ای!، شکوه داده به زیبای
غزل قصیدۀ بی مغزی ست که سر نهاده به رسوایی!
به شهر حسن، بلندایت، چو قله های مه آلودی ست
کدام اوج به شهر حسن، هنوز مانده نپیمایی!؟
شکسته شاخۀ نیلوفر به دست مست خدایی شوخ
بیا و سحر دگر فرمای که از سلالۀ بودایی!
غزل ز چشم تو می نوشد به تن ردای تو می پوشد
که روح بخش غزل هایی! ، شکرفروش الفبایی!
من آنم! آن که به خواب خود ز حسرت تو نمی آیم
تو آنی آن که به خوابم نیز سلیس و ساده نمی آیی!
خیانتی که یهودا را به دار قهر حسد آویخت
به عشق بخش خطایش را به معجزات مسیحایی !
جنون روایت کوتاهی